ثمره زندگیم سبحانثمره زندگیم سبحان، تا این لحظه: 11 سال و 1 ماه و 5 روز سن داره
وبلاگ امیدهای زندگیموبلاگ امیدهای زندگیم، تا این لحظه: 8 سال و 8 ماه و 19 روز سن داره
ثمره زندگیم سلواثمره زندگیم سلوا، تا این لحظه: 3 سال و 5 ماه و 4 روز سن داره

امید های زندگی من

سبحان پسرک من

وروجک مامان این کمد خاله نسترنه که رفتی توش!!!!!!!! من سبحان نسترن کمد این استیکرا یا به قول خودت شکلکا رو بهت دادم بدو بدو بردی اتاقت گفتی میخوام برم اتاقمو خوشگل کنم.همه رو چسبوندی به دیوار.     عشق مامان شما و خاله نسترن این روزا حسابی افتادید تو خط استیکر و بر چسب،چیز جدید که میچسبونید به هم دیگه اطلاع میدید که اتاقمو خوشگل کردم.شما هم که علاقه شدیدی به هلو کیتی داری هر چی بهت میگیم وسایل کیتی دخترونس به خرجت نمیره شاید علتش اینه که وسایل خاله نسترن همش مارک هلو گیتیه شما هم دوست داری یه بار برات یه جفت جوراب پسرونه که از شانس عروسک کیتی روش داشت خریدم که خیلی دوستشون داری هنوزم داریشون. این کی...
14 آبان 1394

این روزهای سبحان جونی

سلام عشق مامان قربونت بشم.هر روز داری بزرگتر میشی و قد میکشی و چیزای بیشتری یاد میگیری و من لذت میبرم از این همه هوش و ذکاوت و ریز بینی و دقت نظرت روی پدیده های اطرافت دایم در حال سوال کردنی،چرا چطوری کی؟فقط کافیه با هم بشینیم یه فیلم یا کارتون نگاه کنیم از اول تاآخرش سوال میپرسی. حرف زدنتو که نگو یه کلماتی استفاده میکنی که آدم شک میکنه دو سال و هفت ماهه ای،دایره لغاتت خیلی وسیعه و تقریبا بیشتر کلمات رو درست تلفظ میکنی و واضح حرف میزنی. تازگیا تا کارت بهمون میفته میگی مامان جون،بابا جون فلان چیزو میخوام.وقتی میخوای یه چیزی ازم بپرسی مثل خودم میگی عزیز دلم ...  .اگه فقط بگم بله میگی بگو بله عزیزم چون همیشه اینجوری جوابتو میدم اگه یه ...
9 آبان 1394

تولد مامانی سبحان جونی

سلام ملوسک مامان دیشب تولد مامانی بود ولی شما قبول نداشتی و همش میگفتی تولد منه.بیست و هفت سالم تموم شد رفتم تو بیست و هشت ولی اصلا بهم نمیادا!!!!!!!!! واقعا عمر آدم چه زود میگذره،میگذره ولی مهم اینه که خوب بگذره.دیروز صبح مامان ژیلایینا اومدن خونمون عدس پلو نذری خاله مهنازو برامون آوردن خاله مهنازم مال شمارو سفارشی فرستاده بود و پر گوشت کرده بود روشم علامت زده بود.منم سرما خورده بودم بابایی زنگ زد که بیاد ببرتم دکتر که گفتم با بابا جونی میرم بعد همه با هم رفتیم دکتر و خونه مامان ژیلا بابا هم شب کیک گرفت و آورد اونجا خاله ها هم اومدن. چون کیک تولد خودت باب اسفنجی بود زنگ زدی به بابایی و گفتی تولد باب اسفنجی منو بخر آخه به کیک تولد میگی تول...
5 آبان 1394
1